جدول جو
جدول جو

معنی نان چین - جستجوی لغت در جدول جو

نان چین
ملقط، (سامی)، ابزاری که بدان نان از تنور بیرون میکشند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نان چین
آلتی که بوسیله آن نان را از تنوربیرون آورند
تصویری از نان چین
تصویر نان چین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چنان چون
تصویر چنان چون
مانند، مثل، همان گونه که، همان سان که، چنانچون، برای مثال به سان آتش تیز است عشقش / چنان چون دوزخش همرنگ آذر (دقیقی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهان بین
تصویر نهان بین
آنکه باطن امور را بنگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
کسی که سخن یا سرّ کسی را به دیگری بگوید و دوبه هم زنی کند، خبرکش، نمّام، برای مثال میان دو تن جنگ چون آتش است / سخن چین بدبخت هیزم کش است (سعدی۱ - ۱۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ/ دِ)
چیده نشده، ناچیده، رجوع به ناچیده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
معنی شناس. واقعنگر. که به واقع و نهان امرتوجه دارد نه بصورت آن. مقابل ظاهربین:
فرستد کسی ساز دانش پذیر
نهان بین و پاسخ ده و یادگیر.
اسدی.
چشم سر ملک و چشم سر دین است
آن جهان بین واین نهان بین است.
سنائی
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای صنعتی چین و مرکز ایالت ’کیانک سی’ است و بالغ بر 400000 نفر جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
جای نان، صندوق یا سبدی که نان در آن نهند، نان دانی، رجوع به ناندانی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ زَرْ ری)
کنایه از آفتاب عالمتاب. (برهان قاطع) (آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کارگر که نان از تنور بیرون آرد،
انبری که بوسیلۀ آن نان را از دیوار تنور جدا کنند و بیرون آرند، نان چین
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ حَ / حِ کَ / کِ دَ)
بریدن ناخن. گرفتن و کوتاه کردن ناخن، کنایه است از خلع سلاح کردن و وسیلۀ حمله و دفاع کسی را از او گرفتن:
دکان همچو خورشید گردیده است
پری ناخن دیو را چیده است.
میرزاطاهروحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ)
آنکه در میان سخن سعایت کند. (آنندراج). غمّاز. واشی. دوبهم زن. نمام. ساعی:
گفته اش سربسر دروغ بود
او سخن چین چو آسموغ بود.
طیان.
سدیگر سخن چین و دورویه مرد
بکوشد برانگیزد از آب گرد.
فردوسی.
سخن چین و بیدانش و چاره گر
نباید که یابند پیشت گذر.
فردوسی.
مده نزد خود راه بدگوی را
نه مرد سخن چین دوروی را.
اسدی.
هر که گوش به قول سخن چین و نمام دارد و بر آن وفق نماید رنجها بیند. (سندبادنامه ص 338).
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است.
سعدی.
سخن چین کند تازه جنگ قدیم
بخشم آورد نیکمرد سلیم.
سعدی.
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزائی رفت رفت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
که شاه چیند، که شاه برگزیند و انتخاب کند، منتخب،
منتخب از ثمار، (یادداشت مؤلف)، چین اول از میوه و جز آن، بار اول که معظم میوه یا نیکوتر از آن چیده شود، چیدن برگزیدۀ میوۀ درختی را
لغت نامه دهخدا
(دَزَ)
که دانه چیند. که دانه برچیند. که دانه از زمین بردارد:
هواست دانه و من دانه چین و هاویه دام
اگر به دانه نمانم بدام درمانم.
سوزنی.
در پناه پهلوان کبک و تذرو آرد برون
چوژکان دانه چین از بیضۀ شاهین و باز.
سوزنی.
جهانست بسیار و مردم بسی
به تنهاش خوردن نیارد کسی
اگر هست پروانه روی زمین
هوا مرغ دارد بسی دانه چین.
؟ (از تاریخ سلاجقۀکرمان).
زو شده مرغان فلک دانه چین
زآن همه را آمده سر بر زمین.
نظامی.
چون هما اندک خور و کم شهوتم دانندو من
چون خروس دانه چین زانی و شهوت پرورم.
خاقانی.
، گدا. و رجوع به دانه چیدن شود
لغت نامه دهخدا
شکن شکن، با چین های بسیار، صاحب چین های بسیار، پرشکن:
ای زلف سرکشت همه چین چین شکن شکن
مویت برای بردن دلها رسن رسن
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد در 8 هزارگزی شمال باختری بجنورد بر سر راه مالرو عمومی بجنورد به مانه واقع است، ناحیه ای است کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و 1879 تن سکنه، آب آن از چشمه سار تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و بنشن و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 28 هزارگزی خاور نهر آب و 4 هزارگزی شمال کره تپه واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 150 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و توتون و برنج و حبوبات وشغل مردمش زراعت و گله داری است، ساکنان آن از طایفۀ ولدبیگی هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
افزاری که ناخن می چیند و لفظ دیگرش ناخن گیراست. (فرهنگ نظام). آنچه با وی ناخن گیرند. (شمس اللغات). ابزاری که بدان ناخن چینند و کوتاه کنند. ناخن برای. ناخن پیرای. ناخن گیر. رجوع به ناخن گیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دانه چین
تصویر دانه چین
آنکه دانه از زمین بر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچین
تصویر ناچین
چیده نشده نچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا چین
تصویر پا چین
تنکه زنانه که سرپای آنرا چین داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخن چین
تصویر ناخن چین
ناخن برا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
نمام، دو بهمزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخن چیدن
تصویر ناخن چیدن
ناخن تراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کارگرنانوایی که نان ازتنور بیرون آورد، انبری که بوسیله آن نان را از دیوار تنور جدا کنند و بیرون آرندنان چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهان بین
تصویر نهان بین
آنکه باطن امور را بنگرد: (فرسته گسی ساز دانش پذیر نهان بین و پاسخ ده و یاد گیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخن چیدن
تصویر ناخن چیدن
((~. دَ))
ناخن تراشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
خبربر، جاسوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
جاسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
خبرآور، خبرکش، دوبه هم زن، غماز، نمام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چیدن همه ی محصول درخت به گونه ای که چیزی بر آن باقی نماند
فرهنگ گویش مازندرانی
خشکاندن اشیایی که از آب برگیرند، بیشتر در مورد بافه های.، آبچین
فرهنگ گویش مازندرانی